مانیمانی، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 2 روز سن داره

مانی: هدیه ی خدا

سلام مامان فاطی

سلام مامان فاطی جونم. خاله ناهید الان از دانشگاه اومده . تلاش میکنه که صفحه ی نظرخواهی رو درست کنه. به من قول داده تا آخر شب ان شالله درستش کنه. میگه به خاله سعیده و امیرعلی جون وخاله هاجر و همه ی دوستات سلام برسونی.
7 مهر 1392

برای شما

این عکسم رو هدیه میکنم به اونایی که محرم هستن به من. آخه هیچی تنم نیست. فقط مادربزرگام و عمه جونم و خاله هام ببینن. ...
7 مهر 1392

من میتونم

از الان آماده ی مبارزه هستم. هیشکی نمیتونه به کشورم چپ نیگا کنه. خودم جوونمردم. جلوش وامیستم! کور خوندن! ...
7 مهر 1392

فردا شب

الان می رم بخوابم. فردا شب که خاله ناهید اومد منم میام. اگه مامان فاطی جونم هم وقت کنه و با من بیاد تو وبلاگم بهتره. آخه خاله ناهید درس داره. من فقط میخوام عکسامو بذارم و اونم ببینه. نمیخوام وقتشو بگیرم. اگه امیرعلی هم بیاد و عکساشو بذاره دیگه عالی میشه.
7 مهر 1392

اول منو بشناسید!

سلام. این عکس منه. بغلم بابام هستم. مامان فاطی ازم انداخته. باید بهش بگم عکسایی با فرمت jpeg بندازه تا خاله ناهید جون راحت تر کمکم کنه و عکسامو بذارم رو وبلاگم. همیشه که مثل الان کوچولو نیستم. بزرگتر که میشم خب باید عکسای بزرگتری هامو بذارم. خوشگلم نه. تازه الام موهام کلی بلند شده! ...
7 مهر 1392