مانیمانی، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 2 روز سن داره

مانی: هدیه ی خدا

کیک تولد یکسالگی مانی جون

     ١٨ دی 1392 یه روز قشنگ و برفی بود. مانی نازنین من یه سالش شده. عزیزم خیلی وروجک شده و خیلی شیطنت می کنه. مامان جون و باباجون و خاله جون اینها همشون  تو این برف و یخبندون از شمال اومده بودن.  شب تولد همه فامیل های شمالی و شیرازی خونه باباحاجی جمع بودن... جای عمو مجید  و خاله آسیه خالی بود...خیلی خیلی خوش گذشت... جای همه دوستهایی که نبودن خالی بود... خاله سعیده و امیرعلی گلی هم مشهد بودن... خلاصه تو این هوای سرد و برفی  شیراز با بودن فامیلها و دوستهای مهربون تولد مانی گرم گرم بود   ...
23 دی 1392

مانی گلی

    عزیز دلم تو شب تولدش خیلی پسر خوب و آرومی بود. قشنگ من انشالله همیشه سلامت و شاد باشی و من و بابایی در کنارت از زندگی لذت ببریم.... قربونت برم ...
23 دی 1392

فرنی

گل پسرم عاشق فرنیه. ماشالله با اشتها فرنی می خوره... ولی چند روزیه حالش خوب نیست و نمی تونه فرنی بخوره... قربونش برم از جمعه خیلی بی حال شده... کلی آب بدنش کم شده ولی خدا روشکر  ORS رو خوب می خوره و جبران اب از دست رفته اش شده ... ولی هنوز خوب نشده .... مامانی فدات بشه ...
27 آذر 1392

مانی جون در آرایشگاه

عزیز دلم با بابایی رفته آرایشگاه موهاشو کوتاه کنه. قربونش برم اونجا خیلی آروم بود و اصلا اذیت نکرد. فدای صورت ماهت برم عزیز دلم      ببخشید با سرعت ممنوعه می رونم. آخه اسلحه گذاشتن پشت سرم. مجبورم می فهمی ......   ...
25 آذر 1392

11 ماهگی

       از روزی که صدایت در وجودم طنین انداز شد، شتاب تپیدن قلبم رو به فزونی یافت امروز ثانیه ها نام تو را فریاد می زنند و من در اوج عشق، خود را در پستوی زمان تنها حس نمی‌کنم. آری !   11 ماه قبل، دنیا صدای گریه کودکی را شنید که امروز تنها بهانه برای خندیدن من است... امروز را با هم لبخند می زنیم عزیزترینم تولدت 11 ماهگی ات مبارک ...
19 آذر 1392